اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را چهارشنبه ششم اردیبهشت 1385ساعت 20:1 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد
اول ــ آنقدر واکسن هپاتیت نزدیم .. تا امروز بچه های تیم پزشکی آمدند اداره و ما را در اتاق گیر آوردند و بالاخره … نشد فرار کنیم.
دوم ــ دوستان در کامنت ها ی محبت آمیزشان احوال احمد را می پرسیدند … خوب است و الان در پادگان به سر می برد و حتماً مشغول تمرین نظام جمع و رژه و یاد گرفتن احترام نظامی و این جور حرف هاست … خیلی ها باور نمی کردند که احمد سرباز بشود و من بگذارم شب را در پادگان بخواید .. اما حالا باور می کنند.. چون چاره ای ندارند..
سوم ــ بعضی از دوستان پرسیده بودند که کتاب « سرداری بزرگ و سربداری کوچک » را کجا می توانند تهیه کنند … البته من اگر آدرس پستی این دوستان را داشته باشم برایشان می فرستم … اما در ارتباطات اینترنتی دلیلی هم ندارد که کسی آدرسش را بدهد … من آدرس و شماره تلفن ناشر را اینجا می نویسم .. اما اگر کسی ریسک کرد و آدرس داد، ما هم برایش یک نسخه می فرستیم..
تهران ـ خیابان سمیه ـ بین شهید مفتح و فرصت ـ پلاک 109 مرکز چاپ و نشر بنیاد بعثت .. تلفن: 88822374
چهارم ــ این عکس زیر که می بینید بره کوچولویی هست که با خودمان بزرگ شده و با من و بچه ها بسیار مأنوس است … اما امروز که می خواستم شیشه ی شیر دهانش بگذارم چنان دستم را گاز گرفت که خون از آن جاری شد ..
پنجم ــ دکتر شیری را پیدا نکردم که از او بپرسم که گاز گوسفند کزازی .. هاری ای .. چیزی می آورد یا نه .. اما دکتر ارجمندی گفت: نگرانی ندارد مگر اینکه پیوند گوسفند و سگ باشد که احتمال هاری بدهیم .. البته یک چیز دیگر هم گفت و آن اینکه دستی که می گویند نمک ندارد به دست تو می گویند ...
گفتم: این که گوسفند بود .. آدم های زیادی نمک خوردند و نمکدانمان را شکستند و عسل دستانمان را لیسیدند .. وقتی سیر شدند گاز گرفتند.. ولی خوشبختانه با اینکه هاری داشتند .. ولی خدا با ما بود و هاری نگرفتیم ..
ششم ــ این مطالب چه ربطی به هم داشت .. من هم نمی دانم .. اگر شما پیدا کردید به من هم بگویید .. شاید مفید فایده قرار گیرد و یافتیم آن پرتقال فروش فراری را ... شاد باشید